شعر عاشقانه ناز شصت و مهر وفا زیبا
شعر عاشقانه
ناز شصتت که مرا عاشق و شیدا کردی
قطره بودم که مرا در دل دریا کردی
گرچه مجنون شده ام در ره عشق تو ولی
تو به عشقت من دلداه که لیلا کردی
ناز شصتت که مرا عاشق و شیدا کردی
قطره بودم که مرا در دل دریا کردی
گرچه مجنون شده ام در ره عشق تو ولی
تو به عشقت من دلداه که لیلا کردی
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمالن صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمیآید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی